The Assent
The Assent
fmfaraz
👤 December 12, 2024
Language: Persian
من در پیِ گیسوی تو بودم
که یکی شانه شد و بوسه بر آن زلفِ کبود زد…
من دیر رسیدم به تو،
او آمده، بر کنج لبت خنده شد و
نیشتری تلخ به تنِ خستهی من زد!
من در تبِ آغوش تو بودم،
که صبا مهر تو را بر دل شوریدهی یک تشنهخبر زد…
آغوش تو شد سایهسرش…
داغت به دلم ماند
و چو خنجر به دلِ غمزدهی پرشکنم زد…
من در طلب عطر تو بودم
که حریف باد شد و رد و نشان تو را از خاطرِ من زد…
تو ماندی و او ماند و
منم ماندم و چنگی به دل و
طعنهای بر طالعِ بی بال و پرم زد…
گفتند که آرام بگیر، تاب بیار،
فردا که شود، آنِ تو از شرق بیاید…
هیهات که نازکدلِ من صبر نکرد…
هنگام غروب همره خورشید سفر کرد…
بر بستر شب رفت و هم آمیخت و
تبر بر تنِ من، بر تنِ این بیهمهچیز زد!